نوشته شده توسط : محمدرضا

 

 



:: برچسب‌ها: خدا ,
:: بازدید از این مطلب : 182
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 30 بهمن 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا


هرگز اشتباه نکن ....

اگر اشتباه کردي ... تکرار نکن
اگر تکرار کردي ... اعتراف نکن
اگر اعتراف کردي ... التماس نکن
اگر التماس کردي ... ديگر زندگي نکن


اگر قادر نيستي خود را بالا ببري همانند سيب باش تا با افتادنت انديشه‌اي را بالا ببري

وقتي كبوتري شروع به معاشرت با كلاغها مي كند پرهايش سفيد مي ماند، ولي قلبش سياه ميشود.
 
دوست داشتن كسي كه لايق دوست داشتن نيست اسراف محبت است


عشق خيس شدن دو دلدار در زير باران نيست...عشق اينست که من چترم را روي دلدار بگيرم واو نبيند....نبيند وهرگز نداند که چرا در زير باران خيس نشد


انسان هم ميتواند دايره باشد و هم خط راست. انتخاب با خودتان هست. تا ابد دور خودتان بچرخيد يا تا بينهايت ادامه بدهيد


گاهي وقتها چقدر ساده عروسک مي شويم نه لبخندمي زنيم نه شکايت مي کنيم فقط احمقانه سکوت مي کنيم


بچه بوديم دخترا عاشق عروسک بودن و پسرا عاشق مردهاي قوي ......بزرگ شديم دخترا عاشق مرداي قوي شدن و پسرا عاشق عروسکا


خوشبختي مثل يك توپ است وقتي در حركت است به دنبالش مي دويم و وقتي ايستاده است به آن لگد مي‌ زنيم


آرام باش ،توكل كن،تفكر كن،آستين ها را بالا بزن آنگاه دستان خداوند را ميبيني كه زودتر از تو دست به كار شده اند


مهرباني را درنقاشي کودکي ديدم که خورشيد را سياه کشيده بود که پدرش زير نورخورشيد نسوزد


در کوهپايه هاي عشق دستت را به کسي نده تا از ان نترسي که در ارتفاعات دستت را رها کند


بدبختي اين حسن را دارد که دوستان حقيقي را به ما مي شناساند...سخني از بالزاک


هميشه اشتباهات مردم را ببخش نه به خاطر اينکه آنها سزاوار بخشش اند بلکه تو سزاوار آرامش هستي سخني اززرتشت



:: بازدید از این مطلب : 190
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : یک شنبه 15 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا

گرچه رفتی از برم , اما فراموشم مکن

            با غمت ای اشنا! هر شب هم اغوشم مکن

                     همچو موج اشک , از دریای چشمم پا مکش

                               در پی خود چون حبابی خانه بر دوشم مکن    

                                           در دلم نقش هزاران داغ عشق مرده است

            بیش از این در سوگ عشق خود سیه پوشم مکن  

                                                          من ز سوز اشتیاق تو  سراپا اتشم    

                                                                                         باز با طوفان بی مهریت , خاموشم مکن 

 



:: بازدید از این مطلب : 195
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا

 

 


 


قلب دختر از عشق بود ، پاهایش از استواری و دست هایش از دعا

 اما شیطان از عشق  و استواری و دعا متنفر بود

پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید . ریسمان

 نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید، دور قلب و استواری و دعاهایش

نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی

خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف نا امیدی را باز کنند، اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.

 دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود

شیطان می خندید ودور کلاف نا امیدی می چرخید. شیطان بود که می گفت:

 نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود

خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند

پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای.

 

اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ، پس انسان نیز می تواند

خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را

......دختر نخستین گره را باز کرد  

و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی

هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد ، شیطان مدت ها بود که گریخته بود

 

 



هیچکس ویرانیم را حس نکرد      وسعت تنهاییم را  حس   نکرد

  در میان خنده های تلخ من          گریه ی پنهانیم را  حس  نکرد

   در هجوم لحظه های بی کسی       درد بی کس ماندنم را حس نکرد

آن که با آغاز من مانوس بود        لحظه ی پایانیم را حس  نکرد

 



:: برچسب‌ها: دختری که دچار دام شیطان بود - داستان ,
:: بازدید از این مطلب : 196
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده ی عشق
آفریننده ماست                                                                   
              

**
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد - به گمانم -
کوچک و بعید
در پی سودایی ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست                                                       

**                            

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق

علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند

و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر
روح را حاضر و غایب بکند

**

و به جز از ایمانش
هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که به جای مغز، دل ها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند

**

غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا، کسی بعد از این
باز همواره نگوید:”هرگز”
و به آسانی هم رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خلقت خلق

**

کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم :
عدل
آزادی
قانون
شادی
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم

**

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما



:: برچسب‌ها: شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 192
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا

کودکی که اماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید (( می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید

اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به انجا بروم)).

خداوند پاسخ داد از میان بسیاری از فرشتگا ن من یکی را برای تو در نظر گرفته ام .

او در انتظار تو است و از تو نگهداری میکند...


 

 



:: برچسب‌ها: و خدایی که در این نزدیکیست ,
:: بازدید از این مطلب : 223
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا

مرد نجواکنان گفت :« ای خداوند و ای روح بزرگ ، با من حرف بزن .» و چکاوکی با صدای قشنگی خواند ، اما مرد نشنید .

و سپس دوباره فریاد زد : « با من حرف بزن » و برقی در آسمان جهید و صدای رعد در آسمان طنین افکن شد ، اما مرد باز هم نشنید .

مرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت : « ای خالق توانا ، پس حداقل بگذار تا من تو را ببینم .» و ستاره ای به روشنی درخشید ، اما مرد فقط رو به آسمان فریاد زد :

« پروردگارا ، به من معجزه ای نشان بده » و کودکی متولد شد و زندگی تازه ای آغاز شد ، اما مرد متوجه نشد و با ناامیدی ناله کرد :« خدایا ، مرا به شکلی لمس کن و بگذار تا بدانم اینجا حضور داری.»

اما مرد با حرکت دست ، حتی پروانه را هم از خود دور کرد و قدم زنان رفت ….

 



:: برچسب‌ها: ای خدا , ای روح بزرگ , با من حرف بزن ,
:: بازدید از این مطلب : 219
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا

خداوند گفت:سوگند به اسبان دونده ای که نفس نفس می زنند؛

سوگند به اسبانی که به سم از سنگ آتش می جهانند؛

اسبان شنیدند

و چنین شد که بی تاب شدند

و چنین شد که دویدند،

چنان که از سنگ آتش جهید.

اسبان تا همیشه خواهند دوید از اشتیاق آن که خدانام شان را برده است؛

***

خداوند گفت: سوگند به انجیر و سوگند به زیتون.

و زیتون , انجیر شنیدند

و چنین شد که رسم روییدن پا گرفت و سبزی آغاز شد

و چنین شد که دانه شکفتن آموخت و خاک رویاندن

و چنین شد که انجیر جوانه زدو زیتون میوه داد؛

***

خداوند گفت: سوگند به آفتاب و روشنی اش. سوگند به ماه چون از پی آن بر آید

سوگند به روز چون گیتی را روشن کند و سوگند به شب چون فرو پوشد

وسوگند به آسمان و سوگند به زمین؛

آن ها شنیدند

و چنین شد که آفتاب بالا آمد و ماه از پی اش.

و چنین شد که روز روشن شد و شب فرو پوشید.

و چنین شد که آسمان بالا بلند شد وزمین فروتن؛

***
و انسان بود و می دید که خداوند به اسب و به انجیر قسم می خورد،

به ماه و به خورشید و به هر چیز بزرگ و کوچک؛

و آن گاه دانست که جهان معبدی مقدس است

و هر چه در آن است متبرک و مبارک است؛

***
پس انسان مومنانه رو به خدا ایستاد

و تقدیس کرد اسب و زیتون وماه را،

آفتاب را و انجیر و آسمان را…

 



:: بازدید از این مطلب : 241
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدرضا

يک روز آموزگار از دانش‌آموزانى که در کلاس بودند پرسيد آيا مى‌توانيد راهى غيرتکرارى براى ابراز عشق، بيان کنيد؟
برخى از دانش‌آموزان گفتند بعضی‌ها عشقشان را با بخشيدن معنا مى‌کنند.

برخى «دادن گل و هديه» و «حرف‌هاى دلنشين» را راه بيان عشق عنوان کردند. شمارى ديگر هم گفتند که «با هم بودن در تحمل رنج‌ها و لذت بردن از خوشبختى» را راه بيان عشق مى‌دانند.
در آن بين، پسرى برخاست و پيش از اين که شيوه دلخواه خود را براى ابراز عشق بيان کند، داستان کوتاهى تعريف کرد:
يک روز زن و شوهر جوانى که هر دو زيست شناس بودند طبق معمول براى تحقيق به جنگل رفتند. آنان وقتى به بالاى تپّه رسيدند درجا ميخکوب شدند.
يک قلاده ببر بزرگ، جلوى زن و شوهر ايستاده و به آنان خيره شده بود. شوهر، تفنگ شکارى به همراه نداشت و ديگر راهى براى فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پريده بود و در مقابل ببر، جرأت کوچک‌ترين حرکتى نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زيست شناس فرياد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دويد و چند دقيقه بعد ضجه‌هاى مرد جوان به گوش زن رسيد. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اينجا که رسيد دانش‌آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوى اما پرسيد: آيا مى‌دانيد آن مرد در لحظه‌هاى آخر زندگى‌اش چه فرياد مى‌زد؟
بچه‌ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوى جواب داد: نه، آخرين حرف مرد اين بود که «عزيزم، تو بهترين مونسم بودى. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت هميشه عاشقت بود».
قطره‌هاى بلورين اشک، صورت راوى را خيس کرده بود که ادامه داد: همه زيست‌شناسان مى‌دانند ببر فقط به کسى حمله مى‌کند که حرکتى انجام مى‌دهد و يا فرار مى‌کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پيشمرگ مادرم شد و او را نجات داد. اين صادقانه‌ترين و بى‌رياترين‌ راه پدرم براى بيان عشق خود به مادرم و من بود





مردی مقابل گل فروشی ايستاد. او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود.

 

 
 
وقتی از گل فروشی خارج شد دختری را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه می کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد : دختر خوب چرا گريه می کنی؟

 

 
دختر گفت: می خواستم برای مادرم يک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت :
با من بیا من برای تو يک دسته گل خيلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

 

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نيست!
 
 

 

مرد ديگرنمی توانست چيزی بگويد, بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد, به گل فروشی برگشت , دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کيلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد.
 

شکسپير می گويد: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری, شاخه ای از آن را همين امروز به من هديه کن!
 


وقتی میخام با کسی ارتباط برقرار کنیم چیکار میکنیم؟ شاید بیشتر از اونی که بخواهیم حرف بزنیم حالت بدنی و حرکاتی که انجام میدیم منظور مارو میرسونن بیاید چند تا از این حالت هارو بخونیم ...


We come to love not by finding a perfect person, but by learning to see an imperfect person perfectly

ما عاشق میشم نه با پیدا کردن یک شخص عالی , بلکه یاد میگیریم که چگونه یک شخص را عالی دوست داشته باشیم.

 

WHAT EACH KISS MEANS"
- Kiss on the Forehead: We're cute together .               
- Kiss on the Cheek: We're friends.
- Kiss on the Hand: I adore you.
- Kiss on the Neck: I want you, now.
- Kiss on the Shoulder: Your perfect.
- Kiss on the Lips: I LOVE YOU

 

 

"هر بوسه چه معنی دارد"                                                                       

 

بوسیدن پیشانی : اینکه شخص مقابل چقدر برای شما جذاب است .

بوسیدن لپ (گونه) : ما با هم دوست هستیم .

بوسیدن دست : من تورو میپرستم و واقعا دوستت دارم .

وقتی گردن کسی بوس میکنی یعنی : همین الان بهت احتیاج دارم .

بوسیدن شونه یعنی : تو عالی و بهترین هستی .

و بوسیدن لب یعنی : عاشقتم .

 


WHAT EACH GESTURE MEANS:
- Holding Hands: We definitely like each other.
- Holding you tight pressed against each other: I want you.
- Looking into each other's Eyes: I like you, for who you are.
- Playing with Hair: Let's fool around.
- Arms around the Waist: I like you too much to let go.
- Laughing while Kissing: I am completely comfortable with you

 

 

 

همین طور هر کدام از حالت های بدنی نیز معنی خاص خودشو داره

مثلا :

دست کسی رو گرفتن  : ما واقعا همدیگرو دوست داریم .

 وقتی کسی زو بقل میکنیم یعنی : تورو میخام ... یا بهت احتیاج دارم .

تو چشم کسی که نگاه میکنیم یعنی : دوستت دارم, برای همان چیزی که هستی .

وقتی با موهای کسی بازی میکنی یعنی : بیا با هم ساده باشیم و شوخی کنیم ...

دست رو دور کمر انداختن : خیلی بیشتر از اونی که فکرشو میکنی دوستت دارم و نمیتونم بذارم بری .

خنده موقع بوسیدن : باهات احساس راحتی میکنم .

ADVICE:
- If you were thinking about someone while reading this, you're definitely
in Love

 

زندگی بدون عشق مثل درخت بی شکوفه و میوه است

عشق هیچ اشتیاقی به جز حقیقت بخشیدن خود ندارد . اینکه ... اب بشه و به دریا بپیونده ... اهنگ خود را برای شب مینوازد و وقتی سپیده دم با قلبی که میل به پرواز دارد بر میخیزد ... خدا رو  شکر میکنه برای اینکه یه روز دیگه هم عاشق است ...

 

 

هر كجا هستم ، باشم‌،
آسمان مال من است‌.
پنجره‌، فكر ، هوا ، عشق ، زمين مال من است‌.

چشم ها را بايد شست‌، جور ديگر بايد ديد.

چترها را بايد بست‌.
زير باران بايد رفت‌.
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد.
با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت‌.
دوست را، زير باران بايد ديد.
عشق را، زير باران بايد جست‌. 

 

 
از خدا پرسیدم خوشبختی را کجا میتوان یافت

خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن
و
از من بخواه تا به تو بدهم
با خود فکر کرد و فکر کرد
اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم
خداوند به او داد
اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم

خداوند به او داد
 
اگر ..... اگر ....... واگر

اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود
از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم
خداوند گفت باز هم بخواه

گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم

گفت بخواه که دوست بداری
بخواه که دیگران را کمک کنی
بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی
و او دوست داشت و کمک کرد
و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند
و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد
رو به آسمان کرد و گفت

                               خدایا خوشبختی اینجاست در نگاه و لبخند دیگران

 



:: بازدید از این مطلب : 239
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد